کاندیدای ریاست جمهوری
.
من کمابیش تصمیم خودم را گرفتهام. میخواهم کاندیدای ریاست جمهوری بشوم. کشور من به کاندیدی احتیاج دارد که نیازی به تحقیق دربارهی گذشتهی او نباشد و دشمنان حزب هم قادر نباشند، هر چقدر هم که بگردند، بتوانند موضوعی را علیه او پیدا کنند که قبلا کسی دربارهی آن اطلاعی نداشته باشد. اگر کسی از همان ابتدا، چیزهای مزخرفی دربارهی این کاندیدا بداند، تلاش خواهد کرد از همان اول، با رو کردن آن، همه را غافلگیر کند. با این همه من میخواهم خودم را کاندیدا کنم، بدون آنکه لازم باشد رازی را از کسی پنهان کنم. من به تمامی اعمال بد خود اعتراف خواهم کرد و اگر یکی از نمایندگان مجلس بخواهد در زندگی خصوصی من سرک بکشد تا شاید رازی را کشف کند، یا جرمی قریبالوقوع را بو بکشد، خوب، اجازه میدهم هر چقدر دلش میخواهد وقت خودش را تلف بکند.
به عنوان مثال، من خودم از همان ابتدا اقرار خواهم کرد که در زمستان ۱۸۵۰، پدر بزرگم را که مبتلا به رماتیسم بود، در بالای یک درخت شکار کردم. میدانید، پدر بزرگ دیگر پیر شده بود و نمیتوانست از درخت بالا برود، اما من با خشونتی حیوانی- که صفت اصلی من است – او را با همان لباسخوابی که به تن داشت، به زور تفنگ از خانه بیرون انداختم و وادارش کردم که از درخت افرا بالا برود و تمام شب را در آنجا بماند. بعد هم پاهایش را به گلوله بستم. راستش همهی این کارها برای آن بود که از شرِ خروپفهایش خلاص شوم. من اگر باز هم پدر بزرگ داشته باشم با او همین کار را خواهم کرد. آخر من حالا هم، همان اخلاق سگیای را دارم که در سال ۱۸۵۰ داشتم. یعنی به قول دیگران، از انسانیت بویی نبردهام. من شرافتمندانه تائید میکنم که در جنگ گیتسبورگ فرار را بر قرار ترجیح دادم. دوستانم تلاش کردند که این حقیقت را، با اعلام این که من میخواستم از جورج واشنگتن تقلید کنم که در والی فورگ به داخل جنگل رفت تا دعا کند، لاپوشانی کنند. البته این تلاش مذبوحانهای بود تا مرا بیگناه جلوه دهند. اما من، راستش فقط به خاطر ترس بود که مستقیماً به سوی مدار راسالسرطان رفتم. البته، این را هم باید در نظر داشت که من از ته دل آرزو میکردم که کسانی باشند که بتوانند سرزمین مادری مرا را نجات دهند. اما ترجیح میدادم که این “کسان”، آدمهای دیگری باشند نه من. اگر افرادی پیدا میشوند که میتوانند حباب شهرت را در دهانهی توپ به دست آورند،خوب من هم آماده هستم که به آنجا بروم، اما به شرط آنکه این توپ، گلولهگذاری نشده باشد. اگر توپ آمادهی شلیک باشد، هدفِ تغییرناپذیر و همیشگی من آن خواهد بود که از روی اولین مانعِ بغل دستیام بپرم و خودم را به خانهام برسانم. قصد تغییرناپذیر من در جنگ این است که در هر نبرد، بتوانم تقریبا دو بار بیشتر از آنهایی که جنگ را هدایت میکنند، خودم را نجات بدهم. عظمت این کار به نظرم خیلی ناپلئونوار میآید.
من ایدههای مالی درخشانی هم دارم. اما شاید پیش حامیانِ تورم، زیاد مهم جلوه نکند و چیزی بر محبوبیت عمومی من نیافزاید. اما من اصرار دارم که باید به نوعی، برتر بود. و این برتری ربطی به داشتن اسکناس و سکه ندارد. اصل پایهای و راهنمای عمل من در زندگی این است: هر وقت توانستی، بردار!
این شایعه حقیقت دارد که من زن عموی مردهام را در زیر درخت تاک خودم دفن کردم. درخت تاک به کود احتیاج داشت، زن عموی من هم لازم بود که به گور سپرده شود، و من او را در راه این هدف عالی تقدیم کردم. آیا برای همین یک کار، من واقعا شایستهی ریاست جمعوری نیستم؟ البته این موضوع را مجلس موسسان کشور ما رسما اعلام نخواهد کرد. کدام شهروند دیگری را می توان تصور کرد که بتواند به سادگی این خدمت بزرگ را بکند که خاک درختان تاک خود را با جسد بستگان مردهی خود تقویت کند. پس چرا کسانی میخواهند مرا با پیشداوری احمقانهی خود، به عنوان اولین قربانی انتخاب کنند؟
من باید باز هم یک اعتراف دیگر بکنم. راستش من از آدمهای فقیر هیچ خوشم نمیآید. من به این موضوع اعتقاد دارم که آدمهای بیچیز، با توجه به وضعیت کنونیشان، موجودات بیمصرفی هستند. این جور آدمها، به صورت قطعه قطعه شده و کنسرو شده، شاید به درد چاق شدن بومیهای آدمخوار جزایر دور افتاده بخورند. در این صورت میتوانند تجارت خارجی ما را با این مناطق رونق ببخشند. در اولین جلسه، من قانونی را در همین رابطه پیشنهاد خواهم کرد. شعارمحوری من این خواهد بود: “کارگران فقیر را خشک کنید و از آنها کالباس بسازید.”
این هم گوشههایی از زندگی من. به کمک همین تاریخچه است که میخواهم خودم را به کشورم معرفی کنم. اگر کشورم مرا انتخاب نکند، من قهر نخواهم کرد و به هیچ کشور دیگر هم نخواهم رفت. اما من خودم را توصیه میکنم. دیگر مورد اعتمادتر از من چه کسی را پیدا خواهند کرد؟! انسانی که با اعمالی مطلقاً کثیف آغاز میکند و پیشنهاد میکند که تا پایان هم یک هیولا باقی بماند.
.
نویسنده: مارک تواین
مترجم: غلامرضا آذرهوشنگ
.
.
داستانهای کوتاه جهان